ღ.آرزوی محال.ღ |
بی دل و خسته در این شهرم و دلداری نیست
غم دل با که توان گفت که دلداری نیست
رو مداوای خود کن ای دل از جای دگر
کندر این شهر طبیب دل بیماری نیست ......
ღ♥ღ
اجازه هست که تا ابد سر بذارم رو شونه هات ؟
روزی صد دفعه بگم که میمیرم برات ؟
اجازه هست خیال کنم تا آخرش مال منی ؟
خیال کنم دل منو دیگه بهم پس نمیدی ؟
ღ♥ღ
من نشاني از تو ندارم اما نشاني ام را برايت مينويسم در عصرهاي انتظار به حوالي بي کسي قدم بگذار خيابان غربت را پيدا کن وارد کوچه پس کوچه هايه تنهايي شو کلبه تنهايي ام را پيدا کن کنار بيد مجنون خزانه زده و کنار مرداب آرزوهاي رنگي ام در کلبه را باز کن و به سراغ بغض خيس پنجره برو حرير غمش را کنار بزن مرا ميابي قاب عکسي که با رمان مشکي تزيين شده!!!
ای تکيه گاه ناتوان، از نا اميدی خسته ام
از بيم فرداهای دور بار سفر را بسته ام
گفتی که در سختی و غم، پشت و پناه من شو
در کوره راه زندگی فانوس راه من شوی
حالا که پشت پا زدن، برای تو آسان شده
حالا که لحظه های تو، ازاین آن شده
خداحافظ
خداحافظ ...
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبار آلود و دور
با خزانی خالی از فریاد و شور
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
روز پوچی همچ روزان دگر
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
من تهی خواهم شد از فریاد ودرد
خاک می خواند مرا هر دم به خویش
می رسند از راه که در خاکم نهند
آه شاید عاشقان نیمه شب
گل به روی گور غمناکم نهند
بعد من ناگه به یک سو می روند
پرده های تیره ی دنیای من
چشم های ناشناسی می خزند
روی کاغذها و دفترهای من
در اتاق کوچکم پا می نهد
بعد من با یاد من بیگانه ای
در بر آینه می ماند به جای
تار مویی، نقش دستی،شانه ای
می شتابند از پی هم بی شکیب
روزها و هفته ها و ماهها
چشم تو در انتظار نامه ای
خیره می ماند به چشم راه ها
لیک دیگر پیکر سرد مرا
می غشارد قلب دامن گیر خاک
بی تو و دور از ضربه های قلب تو
قلب من می پوسد آنجا زیر خاک
دلم می خواست بهانه ای باشی برای فراموش کردن همه چیز...
اما حالا دلم میخواهد بهانهای باشد برای فراموش کردن" تو"