ღ.آرزوی محال.ღ


 

حالم بد نیست ، غم کم می خورم

کم که نه ، کم کم می خورم

آب می خواهم سرابم می دهند

عشق می ورزم عذابم می دهند

خود نمی دانم کجا رفتم به خواب

از چه بیدارم نکردی ، آفتاب ؟

خنجری بر قلب بیمارم زدند

بی گناهی بودم و دارم زدند

دشنه ای آمد بر پشتم نشست

از غم نامردمی پشتم شکست

عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام

تیشه زد بر ریشه اندیشه ام

عشق اگر این است مردد می شوم

خوب اگر این است من بد می شوم

بس کن ای دل ، نابسامانی بس است

کافرم دیگر ، مسلمانی بس است

در میان خلق سر در گم شدم

عاقبت آلوده مردم شدم

بعد از این با بی کسی خو می کنم

هر چه در دل داشتم رو می کنم

نیستم از مردم خنجر به دست

بت پرستم ، بت پرستم ، بت پرست

بت پرستم ، بت پرستی کار ماست

چشم مستی تحفه بازار ماست

درد می بارد چو لب تر می کنم

طالعم شوم است ، باور می کنم

...

+ تاريخ سه شنبه 18 تير 1392برچسب:,ساعت 16:17 نويسنده غریبه |

بــه آرزوی بـچــگی ام مــیـرســم...؟

 چــقدر دلـم مـی خـواد تـو صـف اول نــمـاز جـمـاعـت بـاشـم

 ايـن بـار نـه تـنــهـا صــف اول ، بـلکـه جـلـوتـر از صـف اول جـای مـیـگـیـرم

 حـتـی جـلـوتر از پـيـش نـمـاز

 هـمـه بـه مــن اقـتـدا مـــی کنـند

 چـقـدر مــهـم مـیـشـم

 نـمـاز تـمـام مـيــشـود

 هـمـه بــه سـمـتـم مـي آيـنـد

 روی دســت بـلنـدم مـي کـننـد

 چقدر عزيز شدم

 چـنـد قــدمی حـرکـتـم مــی دهـند

 يکــی فـــريـاد مــی زنـد :

بلند بگو لااله الاالله...

+ تاريخ دو شنبه 17 تير 1392برچسب:,ساعت 13:41 نويسنده غریبه |

 


 

از دیشب تا حالا دلم بد جور گرفته


دلم به حال خودم میسوزه آخه اینم زندگیه که من دارم؟


واقعاً خوش به حال دیوونه ها که هیچی از زندگی نفهمیدن..!


نمیدونن غم چیه غصه چیه کلاً آدمای بی خیـــــالین..!


آهـــــــــــای دیوونه هــــــــا من بهتون حسودیم میشـــــــــه


ای کــــــاش و صد ای کــــــاش که منم جزوی از شماها
بودم...

 

+ تاريخ جمعه 14 تير 1392برچسب:,ساعت 16:49 نويسنده غریبه |

بعله دوباره برگشتم به جای اولم..!
من آدرس این وب رو چند باری عوضش کردم آخر سر هم همین آدرس رو گذاشتم هی خدافظی کردم و دوباره برگشتن اصلا نمیدونم چم شده با اینکه میدونم این وب نویسی و از اینجور کارا هیچ تسکینی برا دردام نیست ولی باز اومدم سمتش تا به امروز سه تا وبلاگ ساختم که اولیش برمیگرده به سال 88 که بعد یک سال زد بسرم حذفش کردم دومی رو تو سال90 که اونم بعد چهار پنج ماه حذفش کردم آخریشم این بود که از شهریور 90 شروع کردم اینم از بس هی آدرسشو عوض کردم که همه مخاطبام پرید..! "راست میگی دیوانم"
    



خلاصه برگشتم که باز فاز منفی بدم..!


چون هیچ مثبتی در زندگیم نبوده و نیســـت..!


نه که نباشه!!! بـــــوده
..!


اما خاطرات بد کاری باهام کرد که هرچه خاطرات خوب بود از یاد رفت


با این حال باز خدا را شکـــر گویم

 
خیلی حرفا برا گفتن دارم خیــــــــلی
امـّا...

 

+ تاريخ چهار شنبه 8 تير 1392برچسب:,ساعت 15:20 نويسنده غریبه |

این وب دیگر آپ نخواهد شد

از دوستانی که این مدت همراهیم کردن سپاسگزارم

همه تون رو به خدای منان میسپارم

خداحافظ...

+ تاريخ جمعه 21 مهر 1391برچسب:,ساعت 21:59 نويسنده غریبه |

 

به سلامتی تو،
تویی که این متن رو میخونی
تویی که دلت شکست
ولی مرام داشتی،
تنها موندی....
اما معرفت داشتی....
تو دختری که
تو این روزای سخت
از خیلی از نامردای مرد نما
مقاومتری و محکمتری....
تو پسری که
تو این روزای سخت
از خیلی زن نما های سنگدل
با احساس ترى،
لطیفتری
نه میگم بی خیال
نه میگم خوش باش...
بابت خوردن
مهر با ارزش آدم
رو پیشونیت
داری بها میپردازی
به نظرت نمی ارزه؟
می ارزه خوبم می ارزه....
به سلامتی تو

+ تاريخ یک شنبه 26 شهريور 1391برچسب:,ساعت 12:25 نويسنده غریبه |


زندگی آدما مثل یه صفحه سفید..نه مثل یه خط صاف..نه نه نه...مثل خط کشی های توی خیابون میمونه...

یا...از اینجور تعبیرها که زیاد شنیدیم تا حالا......

امشب فکر میکردم زندگی  آدما یا بهتر بگم زندگی خودم رو به چی میتونم تشبیه کنم !!

خیلی فک کردم....خیلی....

خب معلومه دیگه !

زندگیه من مثل یه مسیر طولانیه....مسیری که انتهایی نداره....

مسیری که انتهاش به نور میرسه...نوری که هرروز میبینمش....

من هم مسافر این مسیرم...وباید تا آخرش  برم  .

 

همیشه وقتی توی خیابون راه میرم..اون وقتایی که پیاده هستم و مسیرم خیلی طولانیه !

به انتهای مسیر نگاه نمیکنم .

سرم رو میندازم پایین و راه میرم و راه میرم و راه میرم.....

بهدش یهو سرم رو بلند میکنم و میبینم که رسیدم به آخرش....

توی زندگیم یه خورده این ماجرا فرق میکنه.....

با اینکه دوست دارم سرم رو بندازم پایین و ادامه بدم ولی نمیشه...نمیتونــم

یعنی کی تموم میشـــه؟؟؟

 

+ تاريخ جمعه 24 شهريور 1391برچسب:,ساعت 19:56 نويسنده غریبه |

خواستم دوباره به خودم فرصت عاشق شدن بدم امَا تو نذاشتی،نخواستی

غرورم رو زیر پات گذاشتم امَا باز نخواستی

برا بدست آوردنت حاظر بودم هر کاری بکنم امَا تو..!

هرچی گفتم هرکاری کردم،عکسش رو انجام دادی

بهت گفتم دوستت دارم، بذار همینجوری دوستت داشته باشم امَا تو..!

با اینکه ازت شاکیم ولی حق رو به تو میدم!

چون

عشق زوری نیست

امَا..!

این رو عقلم میگه نه قلبم!

با قلبم چه کنم؟

هیچی..!

فقط..!

میخوام نباشه

میخوام از جنس سنگ باشه

برای همیشه سنگ باشه..!


قور بابای هرچی عشق و عاشقیه

لعنت به همه احساسات عاشقانم

دیگه حرفی نمونده

جز حرف آخر..!

خداحافـــــــــــظ عشـــــــــق...


 

+ تاريخ پنج شنبه 9 شهريور 1391برچسب:,ساعت 1:55 نويسنده غریبه |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد